یک روز که از مدرسه برمی گشتم یادمه که با عموی کوچیکم که فقط 7 سال ازم بزرگتر بود داشتیم به خونه می اومدیم و من خوشحال از اینکه داریم دسته جمعی به خونه می ریم که وقتی به خونه برگشتیم تازه متوجه شدم که پدر بزرگ و مادربزرگم به تیپ و تاپ هم زدنو بله قصه از این قراره و یک روز دلنشین برگشت از مدرسه
خوشبختیهای رویایی من
خونه ,مدرسه ,یک ,روز ,پدر ,شدم ,به خونه ,از مدرسه ,یک روز ,خونه می ,که پدر
درباره این سایت